حب و بغض دو نیروى اساسى انسان و منشأ ثمرات بسیارى براى جامعه و افراد آن است؛ از اینرو اسلام به اندازهاى به آن اهمیت مىدهد که پیامبر گرامى اسلام (ص) مىفرمایند: « هل الإیمان إلاّ الحبّ و البغض » «آیا دین غیر از حب و بغض است؟»
آیا شیعه، خلفا و عایشه را سبّ و لعن مى کند؟ !
مقدمه
حب و بغض دو نیروى اساسى انسان و منشأ ثمرات بسیارى براى جامعه و افراد آن است؛ از اینرو اسلام به اندازهاى به آن اهمیت مىدهد که پیامبر گرامى اسلام (ص) مىفرمایند: « هل الإیمان إلاّ الحبّ و البغض » «آیا دین غیر از حب و بغض است؟»
عشق و محبت به کسى که خلاصه خوبىهاست، بیانگر عشق و محبت به خوبىهاست و این امر بسترى است مناسب براى رسیدن به کمال و سعادت مطلوب. همچنین بغض و نفرت و ابراز آن به کسى که شقى و پست است نیز در حقیقت بیزارى از بدىها و هر آنچه انسان را از خدا دور مىکند، است.
امروز شاهد هستیم که دشمنان اسلام با هدف مبارزه با اساس اسلام از اختلاف مذاهب سود مىبرند و با اختصاص بودجههاى کلان، برخى افراطىهاى مذهبى را به دام مىاندازند و به کشتن مسلمانان بىگناه مجبور مىکنند. به گونهاى که هر هفته در نقاطى از جهان اسلام، گروههاى تکفیرى، مسلمانان بىدفاع را به خاک و خون مىکشند. درحال حاضر چندین کشور اسلامى گرفتار این مصیبت هستند که علت آن سیاستهاى شیطانى دشمنان اسلام است. هدف این تحقیق، بررسى جواز یا عدم جواز ابراز بغض و کینه به شکل سب و لعن از دیدگاه اسلام است که با دلایل نقلى، مانند قرآن و روایات و سیره مسلمانان و همچنین با مستندات تاریخى بدان مىپردازیم.
تعریف و بیان حکم سب و لعن
معناى سب
باید توجه کرد که بین لعن و سب تفاوت است. سب در لغت به معنى شتم و دشنام است. «زبیدى» مىگوید: « السب: الشتم ١؛ «سب: به معناى شتم (دشنام) است» .
«ابن منظور» نیز مىنویسد: « الشتم: قبیح الکلام و لیس فیه قذف » «شتم به معناى کلام زشت است و لازم نیست که در آن تهمت نیز باشد» .
ممنوعیت سب و شتم
دین مقدس اسلام سب و شتم را منع کرده است؛ خداوند متعال مىفرماید:
وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِینَ یدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَیسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَیرِ عِلْم. . . . . ؛ (انعام: ١٠٨)
و شما مؤمنان بر آنان که غیر خدا را مىخوانند، دشنام مدهید تا مبادا آنها هم از روى دشمنى و جهالت خدا را دشنام دهند.
پیامبر گرامى اسلام (ص) و ائمه اطهار علیهم السلام نیز به شدت دشنام دادن را نهى کردهاند؛ رسول اکرم (ص) مىفرمایند: « سِبابُ المُسْلمِ فُسُوقٌ » ١؛ «دشنام به مسلمان، فسق و گناه است» .
در جنگ صفین وقتى به امیرمؤمنان على (ع) گزارش دادند که برخى از یاران وى به شامیان ناسزا مىگویند، حضرت آنان را فرا خواندند و چنین فرمودند:
إِنّی أَکرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبّابِینَ وَلکِنَّکُم لو وَصَفْتُم أَعْمالَهمْ وَذَکَرْتُمْ حالَهمْ، کانَ أَصْوَبَ فی الْقَولِ وَأَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ.
دوست ندارم دشنام دهنده باشید، اما اگر کردار آنان را بازگو کنید و روش آنان را تشریح کنید، به حقیقت نزدیکتر و عذرى رساتر براى شما خواهد بود.
همچنین امام صادق (ع) مىفرمایند: « سباب المؤمن کالمُشرِفِ على الهلکة » ؛ «کسى که به مؤمن ناسزا بگوید، همچون کسى است که در پرتگاه هلاکت باشد» .
بنابراین «سب» در اسلام حرام است و هر فرد عاقل و دانایى از دشنام و ناسزاگویى و بد دهانى روگردان است و مرتکب این فعل نمىشود.
حرمت سب خدا و پیامبر (ص) و امامان معصوم علیهم السلام
از فروع مهم مسئله سب، موضوع سب و ناسزاگویى به خدا و پیامبر اسلام و دیگر پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام است که احترام به آنان از هر مؤمن دیگر بیشتر است و سب و دشنام به آنها بعد سیاسى، اجتماعى و جنبه جنگ روانى و تبلیغاتى دارد. به گواهى تاریخ با ظهور اسلام در مکه و سپس در مدینه، یهودیان سست پیمان و مشرکان عهدشکن و بىفرهنگ و دیگر کافران فسادگستر، سب به پیامبر را پیش گرفتند، و اسلام براى محافظت از قداست پیامبر در فقه سیاسىاش با این معضل برخورد اصولى کرد و دشنام دهنده به خدا و رسول خدا و پیامبران دیگر را مهدورالدم دانست و حکم به اعدام آنها داد.
به عقیده ما شیعیان، دشنام دهنده به امامان معصوم علیهم السلام و حضرت فاطمه علیهاالسلام نیز مهدورالدم و محکوم به اعدام است و این مطلب را از اقوال پیامبر (ص) و ائمه معصومین علیهم السلام بیان مىکنیم و فقیهان بزرگ ما نیز به استناد همین اقوال چنین فتوائى دادهاند.
صاحب جواهر مىنویسد:
هرکس پیامبر (ص) را سب و دشنام و ناسزا گوید، شنونده مىتواند بلکه واجب است، او را بکشد، بىآنکه احدى از فقهاء با این مسئله مخالف باشد، بلکه اجماع محصل و منقول برآن است.
«علامه حلى» مىنویسد:
هرکس خدا و رسول و انبیاء و فرشتگان و امامان را سب و ناسزا گوید، نزد ما قتل او واجب مىشود، اما جمهور (اهل سنت) گویند، از او مىخواهند، توبه کند، اگر توبه نکرد، تعزیرش مىنمایند.
در حدیث آمده است:
پیامبر (ص) در فتح مکه فرمود: هیچکس را نکشید، مگر کسى را که با شما قتال کند و جز اشخاصى که پیامبر را با شعر هجو و آزار کرده باشند. از آن جمله، دو دختر خنیاگر که با ترانه، رسول اللَّه (ص) را سب و ناسزا مىگفتند و پیامبر فرمود: آنها را بکشید، هرچند که خود را از پرده کعبه بیاویزند و به خانه خدا پناهنده شوند.
با بیان این فتوا و حوادث تاریخى و سیره امامان معصوم علیهم السلام، برآنیم تا ابعاد سیاسى - اجتماعى دشنام به رسول خدا را روشن کنیم و توضیح دهیم که چرا پیامبر این امر را چنین مهم مىدانستهاند و چرا در ادامه همان رویه، حضرت امام خمینى رحمه الله کار ضد اسلامى «سلمان رشدى» را جدى گرفت و به طور رسمى وجوب قتل او را اعلام فرمود. فتوائى که با دیدگاه همه مذاهب اسلامى، موافق است
«غزالى» در نکوهش سب و دشنام مىنویسد:
فحش و سب نکوهیدهاند و از خبث نفس ناشى مىشوند رسول خدا (ص) فرمود: « انَّ اللهَ لا یحبّ الفاحش المتفحش الصیاح فی الأسواق » ؛ «خداوند دوست نمىدارد، فحش دهنده بسیار دشنامگوى را که در بازارها عربده و فریاد مىکشد» .
معناى لعن
لعن با سب تفاوت دارد. لعن به معناى راندن و دور کردن از خوبى است. «جوهرى» مىنویسد: « اللعن، الطرد والابعاد من الخیر » «لعن، راندن و دور کردن از خوبىها است» . همچنین لعن، بیزارى از اعمال زشت یک فرد است.
«راغب اصفهانى» مىگوید:
لعن به معناى طرد و دور کردن با غضب است. لعن اگر از طرف خداوند باشد، در آخرت به معناى عقوبت و در دنیا به معناى انقطاع از قبول رحمت و توفیقش است. و اگر از طرف انسان باشد، به معناى دعا و نفرین و درخواست بر ضرر غیر است.
بنابراین لعن به معناى بیزارى از اعمال زشت یک فرد و دعا براى دور شدن او از رحمت
خدا است و شاید بهترین تعبیرى که معناى لعن عربى را در فارسى منتقل کند، عبارت «خدا نیامرزد» باشد. در این گونه مواقع به طور مثال گفته مىشود: «خدا فلانى را نیامرزد، کارى کرد که عدهاى را به کشتن داد» . این تعبیر، هیچ بار منفى ندارد و دعا علیه شخصى است که کار پستى انجام داده است؛ بنابراین خدایا فلانى را لعن کن؛ یعنى از او نگذر و او را نیامرز.
لعن در قرآن
در قرآن کریم بیش از چهل بار خدا، رسول خدا، ملائکه و مؤمنان، اشخاص را به دلیل وجود برخى صفات و حالات در آنها لعن کردهاند که این به معناى مشروعیت بهکار بردن این واژه به صورت اصل اولىست. با اینکه قرآن کسى را سب نمىکند و مؤمنان را از آن نهى مىکند، ولى هرگز لعن را نهى نکرده است، بلکه خود بارها عدهاى را لعن مىکند. که از آن جمله مىتوان به نمونههاى زیر اشاره کرد:
١. ابلیس: (حجر: ٣۵ و ٧٨)
٢. کافران؛ (احزاب: ۶۴) ؛ (بقره: ١۶١)
٣. بنى اسرائیل: (مائده: ٧٨) .
۴. ظالمان: (هود: ١٨) ؛ (غافر: ۵٢)
۵. دروغگویان: (نور: ٧) ؛ (آل عمران: ۶١)
۶. آزار دهندگان پیامبر (ص) : (احزاب: ۵٧)
٧. تهمت زنندگان به زنان پاکدامن: (نور: ٢٣) .
٨. قاتل مؤمن: (النساء: ٩٣)
٩. منافقان: (توبه: ۶٨)
١٠. فاسدان و قطعکنندگان رحم: (محمد: ٢٣) ؛ (رعد: ٢۵)
١١. یهود و اصحاب سبت: . (نساء: ۴٧)
. جهنمیان: (أعراف: ٣٨)
١۴. مشرکان: (فتح: ۶)
لعن برخى صحابه به طور خاص در قرآن
گفتیم که خداوند در قرآن کریم عدهاى را که برخى ویژگىهاى منفى دارند، لعن مىکند که با اطلاق لعن به نحو عام، شامل برخى از صحابه نیز مىشود، ولى در بعضى سورهها، صحابى خاصى لعن مىشود، از آن جمله این آیه شریفه است:
وَ إِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤْیا الَّتِی أَرَینَاکَ إِلاَّ فِتْنَة لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَة الْمَلْعُونَة فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا یزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیاناً کَبِیراً ؛ (اسراء: ۶٠)
اى رسول ما به یادآور، وقتى را که به تو گفتیم، خدا البته به همه افعال و افکار مردم محیط است و ما رؤیایى که به تو ارائه دادیم، جز براى آزمایش و امتحان مردم نبود، و درختى که به لعن در قرآن یاد شده و ما به ذکر این آیات عظیم آنان را مىترسانیم و لکن بر آنان طغیان و کفر و افکار شدید چیزى نیفزاید.
مفسران درباره این آیه مىگویند که مراد از شجره ملعونه در قرآن، شجره و نسب «حکمبن ابى العاص» است و مقصود از رؤیا، رؤیایى است که پیامبر اکرم (ص) در خواب دیدند که فرزندان «مروانبنحکم» یکى پس از دیگرى بر منبرش مىنشینند.
نفرین شدگان پیامبر اسلام
با رجوع به سنت نبوى درمىیابیم که پیامبر اکرم (ص) تعبیر «لعن» و مشتقات آن را در بسیارى مواقع، حتى در خصوص مسلمانان و برخى از صحابه به کار بردهاند که همه به دلیل کارهاى زشتى است که از آنها سرزده است. پیامبراکرم (ص) گاهى به صورت کلى لعن مىکردند، مانند نفرین کسانى که دزدى کنند، جوانى که خود را به شکل زن درآورد و نیز زنى که خود را شبیه مرد کند، کسىکه حیوانى را به غیر نام خدا ذبح کند، کسىکه والدین خود را لعن کند، کسىکه عمل قوم لوط را انجام دهد و یا رشوه بگیرد.
بلغنا عن علی (ع) قال:
لعن رسول الله (ص) الخمر و عاصرها و معتصرها و بائعها، و مشتریها و ساقیها، و شاربها و آکل ثمنها و حاملها و المحموله الیه.
خدا لعنت کند، شراب را، و کسى که آن را فشرده و آنکه آن را فروخته و آن کس که خریده و آن کسى که در جام ریخته و آن کسى که نوشیده و خورنده پول آن و رساننده آن و رسانده شده به او را. . . .
و نیز مىفرمود: « لَعَنَ رسول الله (ص) الربا و آکله و مؤکله و بایعه و مشتریه و کاتبه و شاهدیه » ؛ «خدا لعنت کند، ربا و گیرنده ربا و دهنده و فروشنده و مشترى و نویسنده و شاهد آن را» .
گاهى هم آن حضرت، افراد مشخص و معینى را لعن مىکردند. شعبى مىگوید:
عبداللّهبن زبیر درحالىکه بر کعبه تکیه زده بود، گفت: سوگند به پروردگار این خانه « لَقَدْ لَعَنَ رَسُولُ الله فُلاناً وَما وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ » ۴؛ «رسول خدا فلانى و آنکس که از صلب او متولد شود را لعن کرده است» .
حاکم نیشابورى درحدیثى در مستدرک، شخص مورد نظر عبدالله بن زبیر را «حکمبن عاص» و فرزندانش معرفى مىکند: « لَعَنَ رَسُولُ الله الحَکَمَ وَ وُلْدَه » ١؛ «پیامبر حکمبن عاص و فرزندان او را لعن کرد» . رسول خدا (ص) مروان و پدرش را نیز لعن کردند. حاکم نیشابورى در کتابش «مستدرک» مىگوید: «رسول الله لعن أبا مروان ومروان فى صلبه» ٢؛ پیامبر، پدر مروان و مروان را لعن کرد، درحالىکه مروان در صلب او بود» .
رسول خدا (ص) ابوسفیان و معاویه را نیز بارها لعن کرده است. « علىبناقمر» مىگوید که همراه با گروهى از «عبدالله عمر» خواستیم براى ما حدیثى بگوید، او گفت: پیامبر - درحالىکه ابوسفیان سوار بر مرکبى بود و معاویه و برادرش از پیش و از پس او در حرکت بودند - فرمودند:
اللهم العن القائد و السائق و الراکب، قلنا أنت سمعت رسول الله (ص) ؟ قال نعم، و الاّ فصُمتا أذنای، کما عُمیتا عینای.
خدایا لعن فرما جلودار، پیرو و سواره را. پرسیدیم که تو خود از رسول خدا شنیدى؟ گفت: آرى و چنانچه دروغ بگویم دو گوشم کر باد، همچنانکه دو چشمم نابیناست.
عبداللهبن عمر در جایى دیگر مىگوید که رسول خدا (ص) در روز جنگ احد چنین نفرین نمود: « اللّهُمَّ الْعَنْ أباسُفْیانَ . . .» همچنین «ابن براء» از پدرش «براءبنعازب» نقل مىکند که ابوسفیان همراه معاویه به سوى پیامبر (ص) مىآمدند، آن حضرت فرمودند:
اللهم العن التابع و المتبوع، اللهم علیک بالأقیعس، قال ابن البراء لأبیه: من الأقیعس؟ قال: معاویه.
بارخدایا پیرو و جلودار را لعنت کن، خدایا اقیعس را به تو واگذار مىکنم، ابن براء مىگوید: به پدرم گفتم اقیعس کیست؟ پاسخ داد: معاویه.
خداوند متعال مىفرماید: وَ مَنْ یقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً . (نساء: ٩۵)
این آیه شریفه تصریح مىکند که هرکس مؤمنى را به عمد به قتل برساند، ملعون ذات بارى تعالى مىگردد و جایگاه او جهنم است. آیا معاویه «حجربنعدى» و هفت نفر از اصحاب او را به جرم اینکه از على (ع) بیزارى نجستند، به قتل نرسانید؟ آیا «حسنبن على (ع)» سبط بزرگ پیامبر از برترین مؤمنان نبود که با نیرنگ معاویه، زنش جعده او را مسموم کرد؟ همچنین به شهادت رساندن «عمار یاسر» و «محمدبنابىبکر» و مسموم کردن «مالک اشتر» و دهها مؤمن دیگر به گواهى تاریخنویسان و سیرهنویسان بزرگى چون «مسعودى» ، «بیهقى» و «سبطابنجوزى» کار معاویه نبوده است؟ آیا لشکر یزید به عمد امام حسین (ع) و یارانش را به شهادت نرساندند؟ و از همه این اعمال قبیحتر اینکه بسر بن ارطاة به دستور معاویه شیعیان على (ع) را قتل عام کرد که «ابوالفرج اصفهانى» و «علامه سمهودى» در «تاریخ المدینه» و «ابن خلکان» و «ابنعساکر» و «جلدى» در تاریخ خود نوشتهاند. به یقین معاویه به دلیل این جنایات فراوان مصداق لعن الهى است.
در صحیح «مسلم» در باب «مَن لَعنه النبى (ص)» آمده است که روزى رسول خدا (ص) معاویه را سه بار طلبیدند و معاویه استجابت نکرد و در سه بار به فرستاده رسولخدا (ص) گفت، به پیامبر بگو، من مشغول غذا خوردن هستم. پیامبر معاویه را با این عبارت نفرین کردند: « لا اشبع الله بطنه » یعنى: «خداوند معاویه را هیچگاه سیر نکند» . این دعاى پیامبر مستجاب شد و معاویه در طول عمر خویش هیچگاه سیر نشد. این روایت در مسند «ابىداوود» نیز آمده است و همچنین در «کنز العمال» ١و در «میزان الاعتدال» از رسولخدا (ص) روایت شده است که فرمودند که اگر معاویه را بر منبر من دیدید، او را بکشید. این روایت را «ابن حجر» نیز در «تهذیب التهذیب» آورده است و همچنین در شرح حال «عمربن عبیدبن باب» از جمله دلائل آشکار جواز لعن معاویه است.
عالمان بزرگ اهل سنت همچون «نسائى» ، «ثعلبى» ، «فخر رازى» ، «ابنابىالحدید» ، «شافعى» و «ابنجوزى» در کتابهایشان نقل کردهاند که رسول خدا (ص) فرمودند: « من سَبَّ علّیاً فقد سبنی و من سبنی فقد سبَّ الله » . چنانکه اکثر تاریخ نویسان و سیرهنویسان نوشتهاند، معاویه و یارانش سالهاى متمادى در مجالس و منابر به حضرت على (ع) دشنام مىدادند و مردم را امر مىکردند که ایشان را در نماز و قنوت لعن کنند و این بدعت زشت تا زمان «عمربنعبدالعزیز» ادامه داشت. ابن حجر در «صواعق محرقه» خود روایتى بهتر و بالاتر از اولى از رسول خدا نقل مىکند که پیامبر (ص) فرمودند: « مَن سبَّ اهل بیتی فانّما یرتدّ عن الله و الاسلام و من آذانی فی عترتی فعلیه لعنة الله »پس به حکم این روایت کسىکه هر یک از اهلبیت پیامبر علیهم السلام را دشنام دهد یا به آنان آزار برساند، مرتد است و خداوند او را لعنت مىکند.
با توجه به آیات و روایات و فتاواى جمعى از عالمان اهل تسنن و نیز با توجه به حوادث تاریخى تلخى که به برخىشان اشاره شد، در مىیابیم که لعن و تبرى از برخى، نه فقط جائز است، بلکه مستحب و گاهى به حکم تبرى از دشمنان خدا و رسولخدا (ص) واجب است؛ چون لعن اینها و امثالشان در واقع تبرى و بیزارى از خط و مشى آنها و نیز بیزارى از دوستان و پیروان آنها است.
سب و لعن صحابه به یکدیگر
در این بخش مىخواهیم، واقعیتهاى تاریخى را درباره سب و لعن با استناد به منابع معتبر بررسى کنیم و قضاوت را به خوانندگان گرامى بسپاریم.
در برخى گزارشهاى تاریخى و نیز تفسیرى و حدیثى آمده است که فردى به نام «حرقوصبن زهیر» ملقب به «ذوالخویصره» هنگامىکه پیامبر اسلام (ص) غنیمتهاى غزوه «حنین» را در محلى موسوم به «جِعِرانه» قسمت مىکرد، لب به اعتراض گشود و آن حضرت را به بىعدالتى متهم کرد. اگرچه عدهاى از یاران پیامبر، خواستار مجازات فرد معترض شدند، حضرت دیگران را از تعرض به وى بازداشت. در همین ماجرا پیامبر (ص) از شکلگیرى گروهى تندرو (موسوم به مارقین) خبر داد که بعدها در قالب خوارج در جامعه اسلامى ظاهر شدند. آنان بعدها با اجتهادات شخصى خویش بسیارى از مسلمانان را کافر خواندند و ریختن خونشان را مباح دانستند.
امام محمد غزالى روایت مىکند:
سمع رسول الله (ص) ابابکر و هو یلعن بعض رقیقه فالتفت الیه و قال: یا ابابکر اصدیقین و لعانین کلا و رب الکعبه مرتین او ثلاثا. . .
ابوبکر برخى از بردگان خود را لعنت مىکرد که رسول خدا شنید و گفت: اى ابوبکر، صدیق و لعنت! صدیق و لعنت! (دو یا سه بار این کلمه را تکرار فرمود) نه، قسم به خداى کعبه. . .
نقل شده است که ابوبکر از آن کار توبه کرد و بنده را آزاد کرد.
در زمان خلفا اشخاصى آنها را سب و شتم مىکردند، ولى خلفا دستور به قتل آنها نمىدادند؛ چنانکه در زمان ابوبکر مردى وارد شد و به او بسیار ناسزا گفت، طورىکه حاضران ناراحت شدند، «ابوبرزه اسلمى» گفت: عمر برخاست و به ابوبکر گفت: «خلیفه اجازه بده، او را به قتل برسانم چون کافر شده است» . ابوبکر گفت: «نه! چنین نیست، کسى حق ندارد، چنین حکمى کند، مگر پیامبر (ص)» .
ابوبکر بر منبر در حضور صحابه به بزرگترین و کاملترین فرد صحابه، یعنى «علىبنابىطالب» دشنام داد و توهین نمود! آنجا که در انتقاد از امیرالمؤمنین علی (ع) گفت:
انما هو ثعالة شهیده ذنبه مرب لکل فتنة هو الذی یقول: کروّها جذعة بعد ما هرمت یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کأم طحال احب اهلها الیها البغی؟ !
جز این نیست که او روباهى است که شاهد او دم اوست، ماجراجو و برپاکننده فتنه مىباشد و فتنههاى بزرگ را کوچک نشان مىدهد و مردم را به فتنه و فساد ترغیب و ترهیب مىکند، از ضعیفان کمک مىخواهد از زنها یارى مىطلبد، مانند «ام طحال» است [ام طحال در جاهلیت زن زناکارى بود، در زنا دادن ضرب المثل بود] که دوست داشت، نزدیکان او زنا بدهند.
«ابن ابىالحدید» مىگوید:
این کلام را پیش استادم نقیب ابویحیىجعفربن یحیىبنابىزید بصرى خواندم و به او گفتم: کنایه و تعریض خلیفه در کلام به که بوده؟ گفت: بلکه تصریح است. گفتم: هرگاه تصریح بود، از تو سؤال نمىکردم. نقیب خندید و گفت: این نسبتها را به علىبنابىطالب داده. گفتم: تمام این نسبتهاى زشت به على بود؟ ! گفت: آرى، پسرم سلطنت و ریاست همین است!
دشنام «ابن عباس» ، به «عمروبن العاص» :
فقال عمروبن العاص. . . فقال ابن عباس: کذبت، والله، أنت، ولیس کما ذکرت. . . وأنت الوغد اللئیم، والنکد الذمیم، والوضیع الذمیم!
عمروعاص گفت. . . ؛ ابن عباس گفت: قسم به خدا دروغ گفتى؛ آنچنانکه تو گفتى نیست. . . تو شخص حقیر و پست و سرزنش شده و بىمقدار و ملامت شدهاى!
على (ع) معاویه را لعنت مىکرد:
وکان علی إذا صلى الغداة یقنت فیقول: اللهم العن معاویة وعمرواً وأبا الأعور وحبیباً وعبد الرحمنبن خالد والضحاکبن قیس والولید!
على (ع) وقتى نماز صبح را مىخواند، قنوت مىگرفت و در نماز مىگفت: خداوندا، معاویه و عمروبن العاص و ابااعور و حبیب و عبدالرحمانبن خالد و ضحاکبن قیس و ولید را لعنت کن.
امام حسن (ع) و لعن معاویه:
وخطب معاویة بالکوفة. . . فذکر علیا [ (ع) ] فنال منه ثم نال من الحسن فقام الحسین لیرد علیه فأخذه الحسن بیده فأجلسه ثم قام. . . فلعن الله أخملنا ذکراً، و ألأمنا حسباً، وشرنا قدیماً وحدیثاً، وأقدمنا کفراً ونفاقاً فقال طوائف من أهل المسجد: آمین.
معاویه وقتى به کوفه آمد. . . درباره على [ (ع) ] سخن گفته و به او دشنام داد. سپس [امام] به [امام] حسن دشنام داد. پس [امام] حسین ایستاد تا به وى جواب گوید؛ اما [امام] حسن دست وى را گرفته و او را نشاند. پس ایستاده و گفت: . . . پس خداوند هر کدام از ما دو را که نسب پستترى دارد و آنکه بدى وى از قدیم تا حال باقى است و آنکه پیشگام در کفر و نفاق بوده است را لعنت کند. پس مردم مسجد گفتند: آمین.
«خالدبن ولید» ، دشمن خدا است!
قدم خالد على أبی بکر فقال له عمر یا عدو الله قتلت امرأ مسلما ثم نزوت على امرأته لأرجمنّک. ١
خالد [پس از بازگشت از قتل مالکبن نویره] نزد ابوبکر آمد. پس عمر به او گفت: اى دشمن خدا! مردى از مسلمانان را کشتى و با همسرش همبستر شدى. تو را سنگسار خواهم کرد.
«ابوهریره» دشمن خدا و قرآن:
عمر به ابو هریره گفت: « یا عدوّ الله وعدوّ کتابه، أسرقت مال الله؟ !» ٢؛ «اى دشمن خدا و دشمن کتاب خدا! مال خدا را سرقت مىکنى» .
«ابنعبد ربه» در «عقد الفرید» مىنویسد:
قال: ذلک لو أخذتها من حلال وأدیتها طائعاً. أجئت من أقصى حجر البحرین یجبى الناس لک لا لله ولا للمسلمین! ما رجعت بک أمیمة إلا لرعیة الحمر. وأمیمة أم أبی هریرة.
عمر گفت: این مال در صورتى براى تو بود که آن را از راه حلال به دست آورده بودى و کار خود را به صورت اختیارى [و نه از طرف من] انجام مىدادى؛ آیا تو از دورترین نقاط بحرین (دوس) به اینجا آمدهاى [مسلمان شدهاى و ولایت به دست گرفتهاى] تا مردم براى تو پول جمع کنند؟ نه خدا راضى است و نه خلق خدا. مادرت امیمه تو را تغوط نکرد، مگر براى چراندن خرها!
نفرین عمر به «سعدبنعباده» :
در صحیح بخارى آمده است که عمر وى را نفرین کرد: « فقال قَائِلٌ منهم قَتَلْتُمْ سَعْدَبن عُبَادَة فقلت قَتَلَ الله سَعْدَبن عُبَادَة » ؛ ١«کسى گفت: سعدبن عباده را کشتید؛ گفتم: خداوند او را بکشد» .
طبرى نیز این عبارت را بدین صورت نقل مىکند که:
وقال قائل حین أوطىء سعد، قتلتم سعداً، فقال عمر: قتله الله إنّه منافق.
هنگامىکه سعد، لگدمال مىشد، کسى گفت: او را کشتید؛ عمر گفت: خدا او را بکشد، او منافق است!
در ماجراى اعتراض به خلیفه سوم «عثمانبن عفان» نیز آمده است که عایشه همسر پیامبر (ص) با گفتن جمله معروف « اقتلوا نعثلا فقد کفر » ؛ «نعثل را بکشید! همانا او کافر شده است» ، شورى در مردم براى مقابله با عثمان پدید آورد و با این کار باب دشنامگویى و تکفیر را گشودهتر کرد. این سخن چنان پر آوازه شد که کمتر کتاب لغتى را مىتوان یافت که در بیان واژه «نعثل» بدان اشاره نکرده باشد. نظر به اهمیت گوینده آن، این کلام بهسرعت دهان به دهان گشت و حتى «زبیربنعوام» در پاسخ به درخواست عثمان براى آب چنین گفت: « یا نَعثَلُ! لا وَاللهِ! لاتَذُوقُه » ؛ «اى نعثل! نه! به خدا سوگند از آن نمىچشى» .
«نعثل» در مدینه، یهودى پرریشى بود که مردم عثمان را به او تشبیه مىکردند و پس از کشته شدنش، هر کس از اهل مدینه از حال او مىپرسید، مىگفتند: «قتل عدوالله نعثل» ؛ «دشمن خدا، نعثل، (عثمان) کشته شد» .
عایشه نیز در اقدامى دیگر، پس از باخبر شدن از خلافت على (ع) با چرخشى به تمامى متفاوت با مشى سیاسى چند روز گذشتهاش، گفت که: «کشندگان عثمان و پیروانشان را نفرین کنید» . او پس از شکست در جنگ جمل، زبان به سب على (ع) و «محمدبنابىبکر» گشود. معترضان به عثمان نیز، یکى از کارهاى ناشایست وى را شتم صحابه رسولخدا (ص) دانستهاند: « العَنوا قَتَلَة عُثمانَ وَأشیاعِهِ » .
ناسزاى عثمانبنعفان به عایشه: (در ماجراى افک طبق نظر اهلسنت) :
عن عَائِشَة أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلى الله علیه وسلم خَطَبَ الناس فَحَمِدَ اللهَ وَأَثْنَى علیه وقال ما تُشِیرُونَ عَلَی فی قَوْمٍ یسُبُّونَ أَهْلِی ما عَلِمْتُ علیهم من سُوءٍ قَطُّ. . . .
عایشه از رسول خدا (ص) روایت مىکند که براى مردم سخنرانى نمودند. پس ستایش و ثناى خداوند کرده و فرمودند: در مورد گروهى که خانواده من (عایشه در قضیه افک) را دشنام مىدهند و من در گذشته از ایشان هیچ بدى ندیدهام، چه نظرى را به من پیشنهاد مىکنید؟ . . . ؛
ثم أقیمت الصلاة فتقدم عثمان فصلی فلما کبر قامت امرأة من حجرتها فقالت أیها الناس اسمعوا قال ثم تکلمت فذکرت رسول الله صلی الله علیه وسلم وما بعثه الله به ثم قالت ترکتم أمر الله وخالفتم رسوله أو نحو هذا ثم صمتت فتکلمت أخرى مثل ذلک فإذا هی عائشة وحفصة قال فلما سلم عثمان أقبل على الناس فقال إن هاتان الفتانتان فتنتا الناس فی صلاتهم وإلا تنتهیان أو لاسبنکما ما حل لی السباب.
نماز برپا شد و عثمان جلو رفته و تکبیر گفت. در این هنگام زنى از حجره خویش برخاست و گفت: اى مردم بشنوید و سپس درباره رسول خدا (ص) سخن گفته و گفت، اوامر رسول خدا (ص) را ترک کردید و با وى مخالفت کردید. . . و سپس سکوت کرد؛ آنگاه دیگرى ایستاده و همین سخنان را گفت و آن دو زن عایشه و حفصه بودند. وقتىکه عثمان سلام نماز را داد، گفت: این دو زن فتنهگر مردم را در نماز به فتنه انداختند و اگر از این کار دست برندارند، هر دشنامى که به ذهنم برسد، به ایشان خواهم داد!
ناسزاى «حکیمبن جبله» به عایشه:
وکان حکیمبن جبلة فیمن غزا عثمان وکان یسب عائشة.
حکیمبن جبله از کسانى بود که با عثمان جنگید و به عایشه دشنام مىداد.
فغاداهم حکیمبن جبلة وهو یسب وبیده الرمح فقال له رجل من عبد القیس من هذا الذی تسبه قال عائشة قال: یابن الخبیثة أ لأم المؤمنین تقول هذا؟
پس حکیمبن جبله در حالىکه دشنام مىداد و نیزهاى در دست داشت، به آنان حمله کرد؛ شخصى از عبدالقیس به او گفت: چه کسى را دشنام مىدهى؟ پاسخ داد: عایشه را. گفت: اى فرزند زن ناپاک، آیا به امالمؤمنین چنین مىگویى؟ . . . ؛
ابن اثیر در مورد حکیمبن جبله مىگوید:
أدرک النبی صلى الله علیه وسلم. . . وکان رجلا صالحا له دین مطاعا فی قومه وهو الذی بعثه عثمان على السند. . . .
او رسول خدا (ص) را درک کرده است. . . شخص صالح، دیندار و از رؤساى قوم خویش بود و او بود که عثمان او را والى بر سند کرد.
ابنحجر نیز در الأصابه او را از صحابه مىداند.
ناسزاگویى «زینب بنت جحش» همسر رسول خدا (ص) به عایشه:
در بخارى، مسلم و سننابىداوود آمده است که او به عایشه دشنام داد و عایشه نیز در جواب به او دشنام داد:
فَأَرْسَلْنَ زَینَبَ بِنْتَ جَحْشٍ فَأَتَتْهُ فَأَغْلَظَتْ وَقَالَتْ إِنَّ نِسَاءَکَ ینْشُدْنَکَ الله الْعَدْلَ فی بِنْتِبن أبی قُحَافَة فَرَفَعَتْ صَوْتَهَا حتى تَنَاوَلَتْ عَائِشَة وَهِی قَاعِدَة فَسَبَّتْهَا.
همسران پیامبر زینببنتجحش (همسر پیامبر) را فرستادند. او به نزد پیامبر (ص) آمده و به درشتى سخن گفت! و افزود که زنان تو از تو مىخواهند که عدالت را بین زنان اجرا کنى! و صداى خویش را بالا برد! و سپس سخن خود را به سوى عایشه متوجه کرده درحالىکه او نشسته بود، به عایشه دشنام داد!
همین روایت را مسلم با کمى اختلاف در مضمون نقل مىکند:
فَأَرْسَلَ أَزْوَاجُ النبی صلى الله علیه وسلم زَینَبَ بِنْتَ جَحْشٍ زَوْجَ النبی صلى الله علیه. . . فقالت یا رَسُولَ اللهِ إِنَّ أَزْوَاجَکَ أَرْسَلْنَنِی إِلَیکَ یسْأَلْنَکَ الْعَدْلَ فی ابْنَة أبی قُحَافَة قالت ثُمَّ وَقَعَتْ بِی فَاسْتَطَالَتْ علی.
زنان پیامبر، زینب دختر جحش، همسر پیامبر را به نزد آن حضرت فرستادند. . . او گفت: اى رسول خدا! همسران تو مرا فرستادهاند و از تو مىخواهند که درباره عایشه عدالت را اجرا کنى! و سپس به من دشنام داد. و مدتى طولانى چنین کرد.
عدم واکنش عایشه به دشنام به امیرمؤمنان (ع) :
عن عَطَاءِبن یسَارٍ قال جاء رَجُلٌ فَوَقَعَ فی علی وفی عَمَّارٍ رضی الله عنهما عِنْدَ عَائِشَة فقالت أَمَّا علی فَلَسْتُ قَائِلَة لک فیه شَیئاً واما عَمَّارٌ فإنی سمعت رَسُولَ الله (ص) یقول لاَ یخَیرُ بین أَمْرَینِ الا اخْتَارَ أَرْشَدَهُمَا؛
از عطاءبن یسار روایت شده است که شخصى آمد و در نزد عایشه به على (ع) و عمار دشنام داد؛ پس عایشه گفت: اما درباره على چیزى به تو نمىگویم؛ اما درباره عمار از رسول خدا (ص) شنیدم که مىفرمود: وى اگر در بین دو کار مخیر شود، بهترین آنها را انتخاب مىکند.
پس از ماجراى حکمیت، «ابو موسى اشعرى» به «عمروعاص» گفت:
«لعنک الله فان مثلک کمثل الکلب. إن تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث. قال عمرو: لعنک الله فان مثلک کمثل الحمار یحمل أسفاراً» ؛
خداوند تو را لعنت کند، تو مانند سگى مىمانى که اگر تحت فشار قرار گیرد، زبان از کام درآورد و اگر رهایش کنى زبان از کام درآورد. عمرو گفت: خدا تو را لعنت کند، تو مانند الاغى هستى که کتابها را حمل مىکنى.
آزار و اذیت رسول خدا (ص) توسط عایشه و حفصه.
«مسلم نیشابورى» به نقل از «عمربن خطاب» مىنویسد که عایشه و حفصه با اتحاد با یکدیگر علیه رسول خدا (ص) آن حضرت را اذیت مىکردند:
نزد عایشه رفتم، گفتم: اى دختر ابوبکر کارت به آنجا رسیده است که رسول خدا را اذیت مىکنى؟ ! گفت: اى پسر خطاب! تو با من چه کار دارى؟ به فکر مشکلات دختر خودت باش! سپس نزد حفصه رفتم و گفتم: چرا پیامبر خدا را اذیت مىکنى؟ به خدا سوگند خودت مىدانى که رسول خدا (ص) تو را دوست ندارد و اگر من نبودم، تو را طلاق مىداد.
اینکه عایشه و حفصه، پیامبر (ص) را آزار مىدادند، مصداق این آیه از قرآن کریم است که خداوند مىفرماید:
إِنَّ الَّذینَ یؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَة وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهینا ؛ (احزاب: ۵٧)
آنها که خدا و پیامبرش را آزار مىدهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته، و براى آنها عذاب خوارکنندهاى آماده کرده است.
ترویج رسمى سب و لعن و تکفیر توسط بنى امیه
اسلام، سب و شتم و ناپاکیزگى در کلام را نهى کرده است، اما بنىامیه - نخستین گروه سیاسى حاکم - با پرچمدارى معاویه در اقدامى رسمى و علنى به سب و لعن على (ع) و خاندانش دستور داد. امروزه نیز برخى مسلمانان دیگران را سب، شتم و یا لعنِ با نام و نشان و حتى تکفیر مىکنند.
بهنظر مىرسد پیشینه این رفتار به گذشتههاى دور برمىگردد و در سدههاى پیشین نیز مدعیان حکومت و اندیشههاى مذهبى چنین مىکردند. از نخستین حرکتهاى هدفمند در تخریب رقیب، شیوه بنىامیه در ترویج سب و لعن آل ابىطالب (ع) بوده است. گروههاى دیگر نیز هر کدام با توجه به گرایشهاى خود، در برابر حرکت بنىأمیه واکنشهایى نشان مىدادند. «کیسانیه» یکى از همین گروههاست که با پیکان حملات زبانى، دو خلیفه اول و دوم را نشانه رفت.
بررسىها نشان مىدهد بنىامیه که نظامى حاکم و کیسانیه که جنبشى سیاسى مذهبى بود، به گسترش سب، شتم و لعنِ با نام و نشان دامن زدهاند. «بنىعباس» نیز که میراثخوار کیسانیه بودهاند، تا پیش از به قدرت رسیدن، در ترویج آن کوشیدهاند.
معاویه براى رسیدن به قدرت و تهییج افکار عمومى، سب، لعن و تکفیر مخالفان خود را رواج داد. در مفاد پیمان صلحِ امام حسن (ع) و معاویه، بندى گنجانده شده بود مبنى بر اینکه معاویه از سب و لعن على (ع) و شیعیانش بپرهیزد. این مسئله بىشک نشاندهنده نقش معاویه و پیشدستى وى در ترویج سب و لعن و نهادینه کردن آن در میان مسلمانان حتى در زمان على (ع) است.
«ابنابىالحدید» از «ابوجعفر اسکافى» ، شیخ معتزلیان بغداد، سخنانى را در اینباره نقل مىکند که بسیار گویاست. او درباره بنىامیه و نقش آنها در رواج دشنامگویى به على (ع) مىگوید که آنها (بنىامیه) در مدت پادشاهى خود براى فراموش شدن نام على (ع) و فرزندانش و نیز فرونشاندن نور آنان و پنهان ساختن برترىها و خوبىها و پیشینه آنان و همچنین واداشتن مردم به ناسزاگویى و لعن ایشان بر منابر، از هیچ تلاشى فروگذار نکردند.
«ابنعساکر» (۵٧١ ه. ق) در گزارشى آورده است که پیش از بنىامیه کسى جرئت بر زبان آوردن نام على (ع) را نداشت. برخى گزارشهاى مکرر تاریخى، گفته اسکافى را تأیید مىکند:
در مجلس معاویه مردى از اهالى شام خطبهاى خواند و در پایان سخن، على (ع) را لعن کرد. احنفبنقیس در آن مجلس حضور داشت و پس از شنیدن سخنان آن مرد به معاویه گفت: «اى معاویه! اگر این مرد بداند که تو با لعن پیامبران خشنود مىشوى، هرآینه این کار را خواهد کرد!؟ از خدا پروا کن و دست از على (ع) بردار!» . در همین گزارش آمده که معاویه نهتنها از خدا پروا نکرد، بلکه احنف را واداشت تا او نیز على (ع) را لعن کند.
معاویه بزرگان مهاجرین را به سب على (ع) وادار مىکرد. «سعدبنابىوقاص» یکى از آنان بود که معاویه از او خواست تا به على (ع) ناسزا گوید، ولى سعد از این کار سر باز زد.
یکى از مروانیان که والى مدینه شده بود، از «سهلبنسعدساعدى» خواست تا به على (ع) دشنام دهد، ولى سهل نیز نپذیرفت.
بنىامیه پرداخت انعام را منوط به این کرده بود که به على (ع) ناسزاگویى شود. در تاریخ آمده است که «امسلمه» همسر رسولخدا (ص) به عدهاى از اهالى عراق، ازجمله «شبثبن ربعى» گفته بود:
آیا در دیار شما رسولخدا (ص) را دشنام مىدهند؟ شبث نیز گفت: ما براى مال دنیا چنین مىکنیم! امسلمه گفت: از رسولخدا (ص) شنیدم که فرمود هر که على را دشنام گوید، مرا دشنام داده و هر که مرا دشنام گوید، خدا را دشنام داده است.
«ابنسعد» کاتب واقدى نوشته است که والیان بنىامیه تا پیش از عمربن عبدالعزیز همگى به على (ع) ناسزا مىگفتند.
بررسى نظر شیعه و اهل سنت درباره صحابه
نظر شیعه درباره صحابه
براى آنکه آشکار شود که شیعه امامیه در موضعگیرىهاى سیاسى و فرهنگى پیرو قرآن و سنت رسول خداست و براى پیشبرد آرمانهاى اعتقادى خود از روش صحیح علمى بهره مىگیرد، شایسته است، نظر شیعه را درباره صحابه بیان نماییم.
شیعه نمىتواند مانند اهل سنت حکم به عدالت تمام صحابه دهد و معتقد باشد که هیچ گناهى از صحابه نوشته نمىشود و آنان مشمول آیات قرآن نمىشوند؛ زیرا خداوند متعال خطاب به پیامبر گرامى (ص) که اشرف خلائق و افضل پیامبران است، مىفرماید: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنْ الْخَاسِرِینَ ؛ «اگر شرک بورزى، عملت نابود شده و از زیانکاران خواهى بود» . (زمر: ۶۵)
و نیز خطاب به پیامبر اکرم (ص) مىفرماید:
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَینَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ (الحاقه: ۴۴ - ۴۶)
و اگر پارهاى گفتارها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت مىگرفتیم، سپس رگ قلبش را پاره مىکردیم.
شیعه با اینکه مصاحبت رسول اکرم (ص) را بالاترین شرف براى افراد مىداند، ولى با الهام از آیات قرآن و روایات نبوى و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام معتقد است که صحابه بر سه گروه بودند:
گروه اول از صحابه
کسانىکه تابع احکام الهى و اوامر رسول اکرم (ص) بودند و عدهاى از آنان در رکاب حضرت به شهادت رسیدند. شیعه همه افراد این گروه را متدین و اهل بهشت مىداند که به نمونههایى از این افراد اشاره مىنماییم:
١. کسانى که در زمان رسول خدا (ص) به شهادت رسیدند:
همه اصحابى که خالصانه از اسلام دفاع کردند و در زمان رسول خدا (ص) در این راه به شهادت رسیدند که براساس اسناد اهل سنت، تعداد این افراد در زمان رسول خدا (ص) ، ٢۵٩ نفر بوده است.
٢. کسانىکه در زمان رسول خدا (ص) با ایمان از دنیا رفتند:
کسانىکه در زمان رسول خدا (ص) با ایمان کامل از دنیا رفتند که این گروه نیز عده زیادى از صحابه بودند.
گروه دوم از صحابه
افرادى که با احکام الهى مخالفت کردند و خدا در قرآن آنان را فاسق مىنامد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَینُوا ؛ «اى کسانىکه ایمان آوردهاید! اگر فاسقى برایتان خبرى آورد، نیک وارسى کنید» . (حجرات: ۶) و یا قلب آنان را بیمارى مىداند:
وَإِذْ یقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا (احزاب: ١٢)
و هنگامىکه منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى است، مىگفتند: خدا و فرستادهاش، جز فریب به ما وعدهاى ندادند!
خداوند در قرآن با صراحت کسانىکه پیامبر گرامى را اذیت کنند، لعنت مىکند و به آنان وعده آتش جهنم مىدهد:
إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَا لْآَخِرَ ةوَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِینًا (احزاب: ۵٧)
بىگمان کسانىکه خدا و پیامبر او را آزار مىرسانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابى خفتآور آماده ساخته است.
در سنت نبوى نیز درباره این گروه، روایات فراوان آمده است. در حدیث مشهور «حوض» با صراحت بیان شده است که عده زیادى از صحابه پس از رحلت پیامبراکرم (ص) از مسیر حق منحرف شدند و جز تعداد اندکى، سایر صحابه گرفتار آتش جهنم مىشوند: « فَلاَ أُرَاهُ یخْلُصُ مِنْهُمْ إِلاَّ مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ » ؛«پس نمىبینم که از بین این افراد [از اصحاب من] جز به اندازه گلهاى شتر بىساربان، [از عذاب] رهایى یابند!» .
گروه سوم از صحابه
دسته سوم از صحابه، منافقان هستند که خداوند در قرآن یک سوره مستقل درباره آنان نازل فرموده و بیان کرده است که تشکیلات منافقان به قدرى پیچیده است که حتى پیامبر گرامى (ص) آنان را نمىشناسد:
وَمِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَة مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ (توبه: ١٠١)
و برخى از بادیهنشینان که پیرامون شما هستند، منافقاند؛ و از ساکنان مدینه [نیز] عدهاى بر نفاق خو گرفتهاند؛ تو آنان را نمىشناسى؛ ما آنان را مىشناسیم.
خداوند به پیامبر (ص) وعده داد که مىتواند منافقان را از روى سخنان و کردار آنان بشناسد:
وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَینَاکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَ حْنِ الْقَوْلِ وَاللَّهُ یعْلَمُ أَعْمَالَکُمْ (محمد: ٣٠)
و اگر بخواهیم، آنان را به تو مىنمایانیم تا ایشان را به چهره بشناسى؛ و اکنون از آهنگ سخن به حال آنان پى خواهى برد و خداست که کارهاى شما را مىداند.
و در منابع معتبر اهل سنت، آلودگى برخى از صحابه به بیمارى نفاق بیان شده است. در صحیح، مسلم از پیامبر گرامى (ص) نقل مىکند که فرمودند: « فی أصحابی إثنا عشر منافقاً »، «در اصحاب من دوازده نفر منافق هستند» .
و در نقل «هیثمى» پیامبر اکرم (ص) ٣۶ نفر از منافقان را در میان صحابه معرفى کردند:
إنّ منکم منافقین، فمن سمیت فلیقم! ثمّ قال: قم یا فلان! قم یا فلان! قم یا فلان! حتّى سمّی ستّة وثلاثین رجلاً؛
به درستىکه عدهاى از شما منافق هستند؛ هر کس را نام بردم، باید بایستد؛ سپس فرمودند: فلانى بایست؛ فلانى بایست؛ فلانى بایست تا اینکه ٣۶ نفر را نام بردند!
با توجه به آنچه گفته شد، شیعه نمىتواند همه صحابه را عادل و مستحق بهشت بداند، بلکه برخى از آنان اهل بهشت و برخى فاسق و برخى منافق هستند و این عقیده مطابق قرآن و سنت است.
مرحوم «شرفالدینعاملى» از عالمان سرشناس شیعه مىنویسد:
کسىکه از نظر ما درباره صحابه اطلاع داشته باشد، مىداند که میانهروترین نظرها است؛ زیرا نه مانند غلاتى که همه ایشان را تکفیر کردهاند، زیاده روى کرده و نه مانند جمهور (اهل سنت) که همه ایشان را مورد اعتماد شمردهاند، سهلانگارى نمودهایم.
بنابراین از یک سو فرقه «کاملیه» و کسانىکه در غلو، مانند ایشان هستند، همه صحابه را کافر مىدانند و از دیگر سو اهل سنت همه مسلمانانى را که از رسولخدا (ص) چیزى شنیده و یا ایشان را دیده باشند، عادل مىشمرند و به حدیث تمامى ایشان، بدون هیچ استثنا تمسک مىجویند.
هر چند ما شیعیان صحابه بودن را به تنهایى فضیلتى والا مىدانیم، اما آن را موجب عصمت (از گناه و عدالت) نمىشماریم. صحابه از این نظر، مانند دیگران هستند که در میانشان افراد عادل هم وجود دارد. بزرگان، عالمان و اولیاء هم در بین صحابه هستند، همچنین در بین آنان سرکشانى نیز یافت مىشوند که گناهکار و منافق هستند و نیز در بین صحابه، افراد مجهول الحال هم هست.
ما به عادلان ایشان تمسک مىجوییم و در دنیا و آخرت آنان را دوست مىداریم؛ اما کسانىکه بر وصى رسول خدا (ص) و برادر وى سرکشى کردند و نیز دیگر صحابه گناهکار، مانند فرزند هند جگرخوار، فرزند «نابغه» ، فرزند «زرقاء» ، «ابن عقبة» ، «ابن ارطاة» و امثال ایشان، گرامى نیستند و هیچ ارزشى ندارند. همچنین کسىکه حال او مجهول است، دربارهاش حکمى نمىدهیم تا وضعیت وى معلوم گردد.
نظر اهل سنت درباره صحابه
نظر اهل سنت درباره صحابه مشهور است. اهل تسنن همه صحابه را عادل، بهشتى و جزء اولیاى الهى و برترین مخلوقات بعد از پیامبران مىدانند.
قرطبى مىنویسد: «همه صحابه عادلاند و از اولیاى الهى و برگزیدگان او و برترین مردم بعد از انبیا و رسل!»
این نظر، مذهب اهل سنت است که همه امامان این امت به آن اعتقاد داشتهاند! البته بهتر است در ابتدا تعریف اهل تسنن را درباره صحابه بدانیم:
«بخارى» در تعریف صحابه مىگوید:
وَمَنْ صَحِبَ النبی صلى الله علیه وسلم أو رَآهُ من الْمُسْلِمِینَ فَهُوَ من أَصْحَابِهِ
هر مسلمانى که با رسول خدا (ص) همراه بوده یا ایشان را دیده است، از اصحاب حضرت است.
«احمدبن حنبل» نیز گفته است:
أصحاب رسول الله صلى الله علیه وسلّم کلّ من صحبه شهرا أو یوما أو ساعة أو رآه.
اصحاب رسول خدا (ص) تمام کسانى هستند که یک ماه یا یک روز یا یک ساعت همراه حضرت بوده و یا ایشان را دیدهاند!
حال، آیا ممکن است با توجه به این سخنان اهل سنت درباره صحابه و آیات و روایاتى که بیان شده است،حکم به عدالت و وثاقت همه صحابه داد و آنان را از همه مخلوقات بعد از پیامبران برتر دانست؟
منبع:کتاب پاسخ به پرسشهای کلامی،تاریخی،فقهی-جمعی از نویسندگان(حافظ نجفی)
«روابط عمومی هیئت مکتب عترت طه(ص)»
«آذربایجانیهای مقیم تهران»
کد مطلب: 4228 | تاریخ
و ساعت انتشار: 1394/09/30 04:21:14 ب.ظ |
تعداد بازدید: 683